گل گلاب من
سلام گل مامانی یه دونه دردونه ببخشید که خیلی وقته وبلاگتو آپ نکردم اخه خودت میدونی مامانی سرش شلوغه ، کار خونه، کار اداره ،آیدا داری ،شرمنده که نیومدم تا خاطراتت و بنویسم و اما حالا ،حالا که دارم مینویسم با عشق مینویسم پس تو نیز با عشق بخوان..هر زمان که دوست داشتی بخوان..و من نگاهم به آینده ای روشن استتا شاید روزی با دیده ی بیناتر از امروز بازهم بنویسم دختر نازنینم زندگیت را دوست داشته باش انچنان که شایسته است دیروز رفته بودیم عروسی ،عروسی عارف اینقدر خوشحال بودی و رقصیدی تا رسیدیم خوابت برد وقتی به اونا نگاه میکردم گفتم خدایا الان پدر و مادر عروس و داماد چه احساسی دارن که دختر ...
نویسنده :
خاطره مامان آیدا
12:05